دیالکتیک تنهایی

ساخت وبلاگ
فوج فوج احساسات، کثافت و بی دروپیکر در من بیدار می شوند،این همه اعتماد های شکسته شده و بلیط های سوخته که در کشوهای خانه ریخته ای را فراموش کرده ای،جلوی خودت را بگیر،تاریکی را سر نکش.برای خواهرم ناراحت هستم،با ابرها می بارد،با بادها همسفر هست،قوت غالبش،نور است،همصحبت شمعدانی های مادربزرگم است،اما تنهاست،گوشه ای از دنیا که از دستان من دور است،جایی در تلاقی آغوش کشنده، دریای سیاه و سواحل،nesebar،بادبان ها را برای فراموشی کشیده است و عزیزان را در اعماق آب های غریب، با اشک و خنده ،غرق می کند،طوفان میشود.قلبم را هر روز می شکنند و خودم را تکه تکه می کنند،تحویلم می دهند،آرام می نشینم یک جایی تنهایی تکه هایم را با حسرت و اندوه وصله می زنم،هر کجا را می دوزم غصه ها از یک جایی بیرون می زنند،دستانم خونی ست،دستانم آغشته به خاکستر مردگانی ست، که برای هیچ جنگیدند و برای هیچ فرسودند. دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 15:01

فیلم عجیبی بود،سراسر فروپاشی و رنج از دست دادن،آخر سر هم با یک استکان امید،بازمانده هارو پرت کرد تو یک فصل جدید از زندگی،ما هم که هاج و واج،غمگین موندیم کنج اتاق تا خاک بخوریم.

کاش می شد مثل فیلما آدم می‌تونست فیلمنامه زندگیش رو دستکاری کنه.

دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 15:01

شوخ طبعی چیزی هست،که هم تخلیه ام میکند،هم احساس بیهودگی به من می دهد،انگار با امیدی پوچ از رنجی به رنجی دیگر معتکف می شوم و بعد از پیله ی اندوه خویش،خارج می شوم و در لابه لای گورستانی که در سرم مخفی کرده ام،غربت هزار هزار، مزار،بی نشان و بی معرفت را،یکجا مانند سنگدلانی که مرا شکستند و فراموش کردند،در حافظه ام تبدیل به خونابه کنم و از گوش و دهانم بیرون کنم.در جیب من، کمی نور،کمی خاطره و مقدار زیادی شوق و ذوق قدیمی هست،ولی یک شب که در خواب بودم،هفائستوس،جیب مرا دوخته و در چشمانم آتش ریخته است،به دادم نرسند،اندوه مرا با آتش تطهیر خواهد کرد.تمام رودخانه های جهان،در مشت من می ریزند،ولی از خاموش کردن،خود عاجزم،هرکجا را که خاموش میکنم،جایی دیگر از من گر می گیرد.پی نوشت:همانجا که حزین لاهیجی با حسرت و استیصال میگه:بر سرم فوج خزان از چه سبب می تازد؟خیمه چون لاله به دامان بهاری نزدم. دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 20:59

خشم های بی پایان شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲،  22:42 من مخلوقی سرکش،که خدایش سکوت کرده و در میعاد با آن چیزی که وحی شد کفر ورزیدم،آرزو شدم،تا فرصت پرواز ،بال هایم را با سنگ غسل داد،آنگاه با ابرها گریه کردم،با باد ها خشم شدم و خود را به زمین و زمان کوبیدم و شبی که ماه کامل شد،ماه را با طمع بلعیدم و تاریک تر شدم و از کالبد غمگینم، هزار هزار چشمه خاکستر و خون روان شد.​​​​یک جایی تو فیلم متخاصمان،خانم کوئید، به جوزف بلاکر میگه،تو به خدا اعتقاد داری؟بله خانم کوئید، ولی اون خیلی وقته چشماشو رو اتفافاتی که اینجا میوفته بسته... محمدطاها مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 20:20

با آدم هایی که ما را رنج می دهند،چه کنیم؟ دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 20:20

ببین که در خواب ها در کدورت تاریکی و وحشت،امید،از زخم ها، دیوانه وار شر شر می کند و من در بستری از اشک و خون به واسطه ی مرگ،چاقو را در سینه خود فرو میکنم و می چرخانم و درد ها در من برجسته می شوند،زخم می کنند،اما نمی کشند،این ها ادامه دارند.پدرم مرا به جنون می کشد و در تمام سالهایی که گذشت جز ناراحتی برایم نداشت،حالا که ارث تقسیم میکند،ظاهرا سهم من همان دردهایی است که در روحم کاشته و زانو دردی که جسمم را به آتش کشیده است،میراث غمگین و زجرآوری که گلستان را برایم جهنم کرده است و من با یک تبر،به جان کالبدی افتاده ام که امیدی کفرآمیز،در سر دارد و دستانش به سمت تباهی دراز است.مادر را کاش نمی دیدم،حالا میفهمم،چرا خداوند بعضی آرزوها را برآورده نمی کند،حکمتی هست،که بعضی چیزها از ما فاصله داشته باشند.بعضی یک روز ،بعضی هزارسال فاصله می گیرند تا با مرهم فراموشی و عادت روی این زخم های عمیق،تسکین پیدا کنیم،درد های خانوادگی عجیب هستند،هم گفتن شان،درد است،هم نگفتن شأن. دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت: 1:02

با تکرار اشتباهاتم،خودخواسته وارد دور باطلی شده ام که میدانم نتیجه اش چیست،اما از سرلجبازی ادامه می دهم.جواب تلفن مادر را نمی دهم،پدر را انگار نصف و نیمه از دست داده ام و با دوستان کج خلقی میکنم،با راننده صحبت نمیکنم،همکارهایم را آزرده خاطر میکنم ،خودم را خسته کرده ام ،خدایم را خسته کرده ام،با عالم و آدم در جنگ هستم،به خودت بیا پسر،بی پولی تو چه ارتباطی با دیگران دارد!آسمانم را ابرهای خاکستری گرفته است و از درختانی در آسمان،که ریشه ی ندارند،برگ های سبز می بارد و بهار، در تردید آمد و شد، رنج گونه ی پیغمبران اندوهگین،که در خاک های آشنا،غریبانه زمین گیر می شوند،آتش می شود و تا اعماق خویش دوده ها را حبس میکند و پس نمی زند،آنجاست که تنفس یادواره ها،برای در راه ماندگان،کیمیا می شود.نامادری ام،مرا در آتش انداخته است و بی صدا نشسته و نگاه می کند،من هم بی صدا می سوزم و نگاه میکنم،آتشی که ما را می سوزاند از یک جنس است ولی دردهای ما هیچ شباهتی ندارند.نامادری ام،مادرانگی اش را از دست نداده است او هیچ وقت یک مادر نبوده است،حسرتی دارد که همیشه با خود مانند گونی پر از سنگ حمل می کند،رنج می کشد،ناتوان می شود،ولی ناامید تحمل میکند.پی نوشت:آقای صائب تبریزی چقدر قشنگ گفته:پیوسته است سلسله مو‌ج‌ها به همخود را شکسته، هر که دل ما شکسته است دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 15:00